حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شامرزایی کته shamerzaei kote

دلنوشته ای برای قند وعسل هام

در آغوش کشیدن طفلی نوپا که عطر وجودش مشام را می نوازد ونرمی وجودش آرامبخش جان است ، لذت بخش و شیرین است و شیرین تر از آن شادمانی است که در وجود حسینم می بینم ،هیجانی بکر و سر شار از بارشی پاک و کودکانه ،برق نگاهش حاکی از محبتی است که نسبت به حسن دارد هر چند در پس این نگاه های کودکانه می توان سایه ای از حسادت  را دید ، به خصوص وقتی که بابایی بخواهد پسرک کوچکش را به آغوش بکشد ...  هر صبحگاه هنوز چشمانش رانگشوده به دنبال داداشی می گردد وهر گاه او را به اتاقش می برم با زبانی ساده برایم از سروری که در اعماق وجودش نهفته است سخن می گوید وکودکانه برایم می گوید: مامانی داداشی رفیقم شده دیگه تنها نیستم داداشی نبود من رفیق نداشتم ....
29 شهريور 1393

کنجکاوی های کودکانه

 وقتی حسین برای ملاقات داداشی به بیمارستان آمد،بعد از دیدن حسن آرام آمد پیش من و پرسید که مامانی داداشی چطوری به دنیا آمدومن در پاسخ به او جواب دادم که توی اتاق عمل خانم دکتر کمک کرد تا داداشی به دنیا بیاد .ذهن کنجکاوش آنقدر درگیر شده بود که وقتی شب باز با باباییش آمد بیمارستان از من سوال کرد مامانی درد داشت ؟نمردی از درد؟ وقتی باردار بودم او به این درک رسیده بود که برادرش در شکم من در حال رشد است وخداوند خالق اوست وتمام اعضای بدن او در شکم مادر به اراده خداوند شکل می گیرد ... این روزها مشغله فکریش این بوده که چرا او مادر نمی شود وکاش می توانست مادر می شد ؟ البته من در پاسخ به او  گفتم که اوهرگز نمی تواند مادر شود چرا که...
24 شهريور 1393

داداشی جونم خوش آمدی

  داداشی جونم تولدت مبارک                   بلاخره طلسم نیامدن من به وبلاگ پسرم شکست و من آمدم تا دوباره شیرین ترین لحظات را در چار چوب این وبلاگ حک کنم تا که بماند یادگار ... اما...امروز که در مقابل مانیتور نشسته ام و می نگارم از  حالم، تغییر بزرگی در زندگی ام رخ داده ،تغییری به لطافت شبنم بهاری وبه عظمت تمام آیات الهی،بله در آغوشم کوچولویی جای گرفته و ضربان قلبم را دوبرابر کرده اگر تا به امروز نفسم بسته به نفس های حسین بود ،چند صباحی است که نفس به نفس طفلی نو پا دوخته ام و جانم گره خورده بر جان کودکانم . هجده روز است که خانواده سه نفره ما مبدل شده به یک خانواده...
23 شهريور 1393
1